اقتصادی و سیاسی |
||||||||||
سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, :: 9:57 :: نويسنده : فردین
![]() یکی ازچهره های بزرگ عرفانی ومفسر عظیم القدر قران علامه طباطبایی استکه از شاگردان
عارف حقیقی وبزرگ آیت الله قاضی میباشد.شاید کمتر چهره ای درطول سالیان گذشته درحوزه
مسائل عرفانی والهی اینقدر بزرگ بوده است.
ایشان دربحثی درمورد تاویل قران توسط صوفیه که انحرافی بزرگ درمباحث
قرانی است مطلب جالبی دارند.
مطلب ایشان ونظرشان را درمورد صوفیه مینویسم تا امثال دکتر شهرام
پازوکی صوفی گنابادی برای توجیه صوفیه از کلماتایشان آنهم کلمات
شفاهی که مکتوب هم نیست وربطی به تایید صوفیه ندارد سوءاستفاده
نکنند.
علامه می فرماید:واما آن دسته ديگر فلاسفه كه متصوفه از آنهايند، بخاطر
اشتغالشان به تفكر وسير در باطن خلقت ، و اعتنايشان به آيات انفسى ،
و بى توجهيشان بعالمظاهر، و آيات آفاقى ، بطور كلى باب تنزيل يعنى
ظاهر قرآن را رها نموده ،تنها به تاءويل آن پرداختند، و اين باعث شد كه
مردم در تاءويل آيات قرآنى، جرات يافته ، ديگر مرز و حدى براى آن
نشناسند، و هر كس هر چه دلش خواستبگويد،ومطالب شعرى كه جز
در عالم خيالموطنى ندارد، بر هم بافته آيات قرآنى را با آن معنا كنند، و
خلاصه بهرچيزى بر هر چيزى استدلال كنند، و اينجنايتخود را به آنجا
بكشانند،كه آيات قرآنى را با حساب جمل و باصطلاح بازتر و بيشتر و
حروف نورانى وظلمانى تفسير كنند، حروفى را نورانى و حروفى ديگر را
ظلمانى نام گذاشته ،حروف هر كلمه از آيات را به اين دو قسم حروف
تقسيم نموده ، آنچه از احكامكه خودشان براى اين دو قسم حروف
تراشيده اند، بر آن كلمه و آن آيه مترتبسازند.
و پر واضح است كه قرآن كريم نازل نشد كه تنها اينصوفيان خيالبافرا
هدايت كند
ترجمه تفسير الميزان جلد 1 صفحه : 12و۱1
زندگينامه « خودنوشت » علامه طباطبايي ويژه سالروز ارتحال آيت الله علامه طباطبايي
نويسنده ـ محمدحسين طباطبايي ـ سال هزار و دويست و هشتاد و يك شمسي در تبريز در ميان يك خانواده علمي به وجود آمده ام . در سن پنج سالگي مادر را و در سن نه سالگي پدر را از دست دادم و به مناسبت اينكه كم و بيش مايه معاش داشتيم سرپرست ما (وصي پدرم ) وضع زندگي ما را (من و برادر كوچكتر از خودم را كه داشتم ) به هم نزد و تحت مراقبت و پرستاري يك نفر خادم و يك نفر خادمه قرار گرفتيم . ...
كمي پس از درگذشت پدر به مكتب و پس از چندي به مدرسه فرستاده شديم و بالاخره به دست معلم خصوصي كه به خانه مي آمد سپرده گشتيم و به اين ترتيب تقريبا مدت شش سال مشغول فراگرفتن فارسي و تعليمات ابتدايي بوديم . آن روزها تحصيلات ابتدايي برنامه معيني نداشت . همين قدر به ياد دارم كه در فاصله ميان 1296 ـ1290 كه مشغول بودم قرآن كريم را كه معمولا پيش از هر چيز ديگر خوانده مي شد و كتاب گلستان و بوستان سعدي و نصاب و اخلاق مصور و انوار سهيلي و تاريخ معجم و منشات امير نظام و ارشاد الحساب را خواندم . سال 1297 وارد رشته هاي علوم دينيه و عربيه شدم و تا سال 1304 به قرائت متون سرگرم بودم . در ظرف همين هفت سال در علم صرف كتابهاي امثله و صرف مير و تصريف و در نحو كتابهاي عوامل و آنموذج و صمديه و سيوطي و جامي و مغني و در بيان كتاب مطول و در فقه كتابهاي شرح لمعه و مكاسب و در اصول كتابهاي معالم و قوانين و رسائل و كفايه و در منطقه كبري و حاشيه و شرح شمسيه و در فلسفه كتاب شرح اشارات و در كلام كتاب كشف المراد را خواندم و به همين ترتيب دروس متن (در غير فلسفه و عرفان ) خاتمه يافت .
سال 1304 براي تكميل تحصيلات خود عازم حوزه نجف گرديدم و به مجلس درس مرحوم آيت الله آقاي شيخ محمدحسين اصفهاني حاضر شده يك دوره خارج اصول كه تقريبا شش سال طول كشيد و چهار سال نيز خارج فقه معظم له را درك نمودم و همچنين هشت سال از در خارج فقه مرحوم آيت الله نائيني و يك دوره خارج اصول معظم له حضور يافتم و كمي نيز به خارج فقه مرحوم آيت الله آقاي سيدابوالحسن اصفهاني رفتم كليات علم رجال را نيز پيش مرحوم آيت الله حجت كوه كمري رفتم . در فلسفه نيز به درس حكيم و فيلسوف معروف وقت مرحوم آقا سيدحسين بادكوبه اي موفق شدم در ظرف شش سال كه پيش معظم اله تلمذ مي كردم منظومه سبزواري و اسفار و مشاعر ملاصدرا و دوره شفاي بوعلي و كتاب اثولوجيا و تمهيدابن تركه و اخلاق ابن مسكويه را خواندم . مرحوم بادكوبه از فرط عنايتي كه به تعليم و تربيت نويسنده داشت براي اينكه مرا به طرز تفكر برهاني آشنا ساخته به ذوق فلسفي تقويت بخشد امر فرمود كه به تعليم رياضيات پردازم . در امتثال امر معظم له به درس مرحوم آقا سيدابوالقاسم خوانساري كه رياضيدان زبردستي بود حاضر شدم و يك دوره حساب استدلالي و يك دوره هندسه مسطحه و فضايي و جبر استدلالي را از معظم له فراگرفتم . سال 1314 در اثر اختلال وضع معاش ناگزير به مراجعت شده به زادگاه اصلي خود (تبريز) برگشتم و ده سال و خورده اي در آن سامان به سر بردم كه حقا بايد اين دوره را در زندگي خود دوره خسارت روحي بشمارم زيرا در اثر گرفتاري ضروري به معاشرت عمومي وسيله تامين معاش (كه از مجراي كشاورزي بود) از تدريس و تفكر علمي (جز مقداري بسيار ناچيز) بازمانده بودم و پيوسته با يك شكنجه دروني به سر مي بردم . در سال 1325 از سروسامان خود چشم پوشيده زادگاه اصلي را ترك گفتم و متوجه حوزه قم گرديده بساط زندگي را در اين شهر گستردم و دوباره اشتغالات علمي را از سر گرفتم و تاكنون كه اوائل سال 1341 مي باشد روزگار خود را در اين سامان مي گذارنم . البته هر كسي حسب حال خود در زندگي خود خوشي و تلخي و زشت و زيباهايي ديده و خاطره هايي دارد. من نيز به نوبه خود و خاصه از اين نظر كه بيشتر دوره زندگاني خود را در يتيمي يا غربت يا مفارقت دوستان يا انقطاع وسايل و تهيدستي و گرفتاريهاي ديگر گذرانيده ام . در مسير زندگي با فرازونشيب هاي گوناگون روبه رو شده در محيطهاي رنگارنگ قرار گرفته ام ولي پيوسته حس مي كردم كه دست ناپيدايي مرا از هر پرتگاه خطرناك نجات مي دهد و جاذبه مرموزي از ميان هزارها مانع بيرون كشيده به سوي مقصد هدايت مي كند. من اگر خارم و گرگل چمن آرايي هست كه از آن دست كه مي پروردم مي رويم در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم علاقه زيادي به ادامه تحصيل نداشتم و ازاين روي هر چه مي خواندم نمي فهميدم و چهار سال به همين نحو گذرانيدم . پس از آن يكباره عنايت خدايي دامنگيرم شده عوضم كرد و در خود يك نوع شيفتگي و بي تابي نسبت به تحصيل كمال حس نمودم به طوريكه از همان روز تا پايان ايام تحصيل كه تقريبا هفده سال كشيد هر گز نسبت به تعليم و تفكر درك خستگي و دلسردي نكردم و زشت و زيباي جهان را فراموش نموده و تلخ و شيرين حوادث در برابر (مساوي ) مي پنداشتم . بساط معاشرت غيراهل علم را به كلي برچيدم . در خوردوخوا لوازم ديگر زندگي به حداقل ضروري قناعت نموده باقي را به مطالعه مي پرداختم . بسيار مي شد (و به ويژه در بهار و تابستان ) كه شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه مي گذرانيدم و هميشه درس فردا را شب پيش مطالعه مي كردم و اگر اشكالي پيش مي آمد با هر خودكشي بود حل مي نمودم و وقتي كه به درس حضور مي يافتم از آنچه استاد مي گفت قبلا روشن بودم و هرگز اشكال و اشتباه درس پيش استاد نبردم . سر كوى تو، به جان تو قسم! جاى من است به خـــــــــم زلف تو، در ميكده ماواى من است
عارفانِ رخ تو جملــــــــــــــــه ظلومند و جهول اين ظلومىّ و جهولى، سر و سوداى من است
عاشـــق روى تو حسرت زده اندر طلب است ســــــر نهادن به سر كوى تو، فتواى من است
عالـــــــم و جاهل و زاهد، همه شيداى تواند اين نه تنهـــــــــــــا رقم سرّ سويداى من است
رخ گشـــــــا، جلوه نما، گوشه چشمى انداز اين هــــــــــواى دل غمديده شيداى من است
مسجد و صومعـــــــــه و بتكده و دير و كنيس هر كجا مــــــــــــىگذرى، ياد دلآراى من است
در حجابيم و حجـــــــــابيم و حجابيم و حجاب اين حجاب است كه خود، راز معماى من است
امام خميني (ره)
![]() يکي از القاب معروف حضرت عباس باب الحسين است و محبين حضرت سيدالشهدا راه ورود به آن درگاه بزرگ را قمر بني هاشم ميدانند و حضرت سيدالشهدا نيز به باب الله هستند و هر کس که قصد محبت و ورود به درگاه الهي را دارد بايد طبق خواست خدا از محبت اين بزرگان براي کسب محبت الهي مدد بگيرد که محبت آنها محبت الهي است . جالب است بدانيد بسياري از بزرگان و علما و عرفا نيز که به مقاماتي رسيده اند و خداوند پرده از چشم دل آنها برگشوده بود نيز در ابتداي امر زانو به درگاه حضرت عباس زده اند و با عنايت اين وجود مقدس راه کشف و شهود بر آنها گشوده شده است که از جمله آنها مي توان به جناب آيت الله سيد علي قاضي که خود استاد عرفان و اخلاق بزرگاني همچون آيت الله بهجت و سيد هاشم حداد و علامه طباطبايي و ... بوده است ، که پس از سالهاي طولاني از تلاش و جهد در اين راه بالاخره در حرم آقا اباالفضل به او عنايتي مي شود.
يکي ديگر از اين بزرگان که توفيق همنشيني با بزرگاني همچون رجبعلي خياط را داشته است و جناب رجبعلي به ايشان مي فرمايد که به خود ببال که خدا خودش را نيز روزي تو کرده است ، کربلايي احمد ميرزا حسينعلي تهراني معروف به کل احمد است که سالها بر اين درگاه مبارک گدايي کرده است و خود شرح حالش را اين گونه مي گويد : اول خاطرخواه قمر بني هاشم شدم همين جوري برايش گريه مي کردم و يه چند سالي اين جور بودم يکباره از او رفتم به امام حسين ، وخاطر خواهيم به امام حسين کشيده شد و يک هفده هجده سال براي امام حسين گريه مي کردم ، و بعد از امام حسين رفت تو خود خدا و يک شعر ميخواندم که خودم هم نمي دونستم اون روز چه مي گويم : گاهي از او گريان شوم گاهي از او خندان شوم او هرچه خواهد آن شوم سبحانه سبحانه و ديگر نميدونستم که او هر چه خواهد آن شود يعني چه ؟ اما همين جوري مي خواندم و با آن عشق و حال مي کردم و اين شعرها را مي خواندم و مجذوبشان بودم بعدا يک جلوه اي شد خاطرخواه خدا شدم که به خدا گفتم خدايا هر که تو را ببينه عاشق مي شه چرا به بقيه نشون نميدي گفت اونها من رو نمي خواهند. ان شاءالله در مطالب آينده از کل احمد و رابطه ومکاشفات او با حضرت اباالفضل بيشتر خواهيم نوشت. جالب است بدانيد بر طبق حروف ابجد اسم عباس مساوي است با 133 ( ع=70 ، ب=2 ، ا=1 ، س=60) و همچنين جمع دو اسم باب و حسين ( ب=2 ، ا=1 ، ب=2 _____ ح=8 ، س=60 ، ي=10 ، ن=50 ) نيز به همين مقدار 133 است . اطراف قبر موالا ابوالفضل العباس(ع) در پست هاي قبلي نامي از کربلايي احمد ميرزا حسينعلي تهراني برده شد و از عشق بازي او با حضرت عباس و امام حسين يادي شد . اما باز هم سخنان ديگر اين عارف گرامي در مورد حضرت عباس عليه السلام :
وجود نازنين امام حسين عليه السلام بين المللي است اما نمي دانم در وجود نازنين حضرت عباس عليه السلام چه ملاحتي نهفته است که همه خلق برايش دست و پا مي شکنند. در کربلا که بودم روزانه دو بار به زيارت امام حسين عليه السلام مي رفتم و يک بار نيز به زيارت حضرت ابوالفضل عليه السلام پس از مدتي که به اين منوال گذشت يک روز امام حسين عليه السلام جلوه اي عنايت کرده و به من فرمودند : برادرم عباس عليه السلام در نزد خداوند متعال مقام و منزلتي دارد که تمام شهدا به آن مقام غبطه ميخورند ، سعي کن هر اندازه که به زيارت من همت ميکني به همان اندازه هم به زيارت برادرم عباس بروي. و من پس از اين واقعه به همان اندازه که به زيارت امام حسين عليه السلام مي رفتم به زيارت حضرت عباس عليه السلام نيز مي رفتم. و به همين خاطر ايشان معمولا به اشخاصي که عازم کربلا بودند ، توصيه مي کرد: هر گاه به کربلا رفتيد، ابتدا سعي کنيد به حرم حضرت قمربني هاشم عليه السلام برويد و سپس به حرم امام حسين عليه السلام مشرف شويد ، زيرا هر کسي که قصد ورود به قلعه اي را داشته باشد ابتدا بايد از در آن قلعه وارد شود و عباس بن علي عليه السلام باب حضرت سيدالشهدا مي باشد. شفاعت امت پیغمبر در قيامت با دستان قمر بني هاشم ![]() عظمت حضرت اباالفضل بر هيچ کس پوشيده نيست اما اين روايت به گونه اي از بزرگي اين شه زاده در ذهن مجسم مي کند که همه ما را به اين وجود مقدس متمايل ميکند و عشق او را در دل ما مي اندازد: در رستاخيز اکبر، حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله به جناب اميرالمؤمنين مي گويند: ياعلي، به فاطمه عليها السلام بگو که
نظرات شما عزیزان:
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پيوندها
![]() نويسندگان |
||||||||||
![]() |